میه باقئر سوار برخرش داشت گله را به چرا میبرد صدایش کردم وگفتم:

چویینی میه باقئ ر؟چئ خه وه ر؟(چطوری چه خبر)

سری تکان داد وگفت:دیشب نخوابیده ام از بس این گه ژه له (گوسفند بور) بَ بَ کرد، صبح به قصاب گفتم فردا میاورمش برای کشتار!

نگاهی به که ژه ل انداختم چشمهایش سرخ شده بوداو هم نخوابیده بود انگار،گوشهایش کمی به ل تر(برافراشته) از بقیه بود وزود به زود سرش ازچرا به بالا میاورد نگاهی به اطراف میانداخت وبَ بَ یی میکرد ،...

میه باقئ ر هئ به گله کرد وبه سمت کوه به راه افتاد

...

هئ روو هئ روو مالئ م  ئ رئمیا (ای وای خانه ام خراب شد) این صدای گول نازار زن میه باقئ ر بود که داشت دست چرخان (رسمی دربین زنان لکستان) به سمت کوه میرفت!

پرسیم چی شده؟

گفت:گرگها به میه باقئ ر وگله حمله کرده  اندچند گوسفند را دریده وخرمیه باقئ ر هم از ترس فرارکرده از دره پرت شده و خودش هم کمی بریندار(زخمی) شده،....

باحالتی بهت زده گفتم آیا که ژه ل هم طوریش شده ؟

نگاهی بهم انداخت وگفت نئ مه زانم ( نمیدانم)

سر به زیر رفتم به سمت پرچین  دیشب شان، دیدم هنوز جای پنجه ی گرگ ها دراطراف پرچین پاک نشده بود

با خودم گفتم راستی چرا حواسمان نیست که بَ بَ کردن هم ممکن است خوب باشد حتی اگر خوابمان را پریشان کند.