سلام لکستان
سلام ای سرزمین زرخیز ودیاری
چووینی
شنیدم
مردمانت در روستاها سخت گرفتارتنگ دستی اند وجوانانت در زمین چوگان گوی
بیکاری رابه سبقت ربوده اند وهمسایه های برادرت نامت انداخته اند دردامان
اژی دهاک اندیشه هاشان
ای
نیسایه ی من پس کو اسب های ایشتاریت تا مشیانه ومشی سوار برآنها برجهای
خاوه وکفراج وگیان وگریران هرسین وبیستون رومشگان سیمره وپهله را بپیمایند
په رووهای سؤر وسؤزشان را برسرکشتزارها بگذارند ولالایی بهار را در گوش دانه
ها ی دانایشان بخوانند
ای گرین چراخفته ای چو کوئرآن هم چئرت که مدتهاست خود را
به خواب زده .برخیز وبتاز بربرفهای سهمگین ترس وناداری وکم چیزی ات تا اب
شوند وجاری گردند دررگ ها ودستهای دهقانان سیلاخور والشتر ونهاوند وهرسین
وکنگاورت ومهرگانت
ای بیستون بئ ستون چرا غمیگنی بنگر گاماسیاو را که چون رنگ اسمان به خود زده ومیرود در دره ی مهرگان تا پر کند زمینهای ویسه ها را
ای
لکستان بمان تابیاید روزی که دگر نامت به عاریت نبرندبرادرانت
وبرویند دانه هایی
که دراین دی سرسخت سوزان کاشته شده اند درکشتزارانت
وقدبرکشند پرجمال برچشمهایی برادرانت
که همسفره ی ازی دهاک اند درخوردن خوراک کله وسر
جوانانت ونامت
ای لکستان من بزان تاجوانانی داری اردشیروتامردمانی داری چوشیر این اردبانان کاری نتوانند کرد جزگزاف
شنیده ام مدتیست اردشیرانت با اگئرچوو زه مه ت به جنگ چئ لئ که لنگ رفته اند.
ای سرزمین مهر ومهرگان دیری نمیپاید که این دژخیمان دژم دوباره به کنامهای خود برگردند واین
آژی دهاکان آرش پوش کمان وانهند وسوار براسب بتازستان بتازندوفه ر
ما فریدون وارپتک آخر رابرسر دومارنشانشان بنوازد ونامت درایران بدرخشد