چل سرو نشانه ی خوبی که حدود لکستان را نشان میدهد

چئ ل سئ روو یا چهل سرود که درگذشته بسیار مورد استفاده قرارمیگرفت والبته شوربختانه امروز کمتراز آن استفاده میشود بیان دیدگاه ها،آرزوهاوامیدهای قومی است که با این زبان صحبت میکنند، قوم مظلوم لک که به دلیل کوچرو بودن،بی سوادی،سرکوب شدید توسط حکومتهاودست نشانده هایشان،ظلم برخی خوانین،...درگذشته به حاشیه رانده شده بودند،اما هوش سرشار،روحیه ی آزادمنشی وذوق خدادادیشان باعث شده است که همواره از خودردهایی به جای بگذارند که شعر ،موسیقی ،فلسفه،مذهب مستقل و... را برای خود دارند که به وسیله برخی از این ابزاربه صورت هوشمندانه ای بر هویت مستقل خود پافشاری نموده اند ،هیچ شاعر برجسته ای در ناحیه لکستان خود را لر یاکرد نخوانده است بلکه بر لک بودن خود تاکید کرده است نمونه ی بارز در اشعارملا منوچهر است که مئ لکم ،، ان معروف است ،اما اگر از نخبگان بگذریم توده ی مردم را مد نظر قرار دهیم میرسیم به چئ ل سئ روو،وقتی به این اشعار نگاه میشود ذره ذره ی ان بر آمده از آمال وآرزو ها وتحمل سختی والبته محیط پیرامونی مردمان آن است،هدف سراینده گان این اشعارهرچه بوده است مهم نیست اما آنچه بر جای مانده است مهم است که میتوان آز آن نتایج قابل اسنادی را ارائه داد،نمونه هایی از این اشعار عبارتند از:

چئ مؤ سه ر گه رین ،چئ مؤ سه ر که وئر ،رئ کئ کئ رماشؤ ، بئ چم ئه را همدو و...

همین چند شعر خود بیانگر یک جغرافیا است که یک سمت آن گرین کوه است که از بیستون آغاز میگرددتااشترانکوه ادامه دارد،البته کل حاشیه ی گرین،که شامل شهر هایی هرسین صحنه نهاوند بروجرد سیلاخور بیرانشهرالشتر نورآباد میشودرا در بر میگیرد،درست دربرابر گرین که وئر قرار دارد که در این بین کوهدشت،پلدختر،دره شهر ،آبدانان وایلام راشامل میشود،نکته قابل توجه حضور قطب تمدن ایران در غرب یعنی کرمانشاه است که به صراحت در این اشعارچندین بارآمده است،جالب است با آنکه این مرز جغرافیایی درجوار شهری چون خر آباد است ولی هیچ نامی از آن در هیچ شعرلکیی وجود ندارد اما حتی از همدان هم نام برده شده است که نشان دهنده ی حضور ایل بزرک ترکاشوند در آن ناحیه است،این جغرافیا نشان دهنده ی یک مرز طبیعی است که پیشینیان لک مان با هوشمندی  آن را برای ما به گذاشته اند ومیتواند راه نمایی برای ما وارثان باشد

آنروز که کریمخان لک،فرصت پیداکرد که کریمخان بشود

آنروز که کریمخان لک،فرصت پیداکرد که کریمخان بشود

... همان ها که خبر لشکر کشی مهرعلی خان تکلو ،حاکم همدان ،برای سرکوبی سرداران زندیه را می خواستند به کریم بگ برسانند. کریم بگ پس از شنیدن این خبر فریاد برآورد: شێخه و ممه ، وێسه! آیمه ل تون  که ن گه ایمرو روژه یه گئ مئنه مه گستم (شیخه،محمد،علی ویس نیروهایتان را جمع کنید که امروز همان روزی است که من انتظارش را می کشیدم). بی آخه «مادر کریم بگ» به فرزند نهیب زد: روله تونو ای آیمه ل کمته نمه تونینون ئه گرد ای اوردیه پلار بارینون چن روژ بی ئه انار کوی شاید ئه ی کلانه اژنمون بکویه ی لا(فرزندم با تعداد اندک نیرو توان مقاومت در برابر این لشکر را نخواهی داشت چند روزی را در کوه انار پنهان شو شاید این بلای نازل شده از سر ما دور شود) کریم بگ به مادر نگریست با لبخندی مهربانانه گفت:دا توه نو. ایسه دی نوه کوره ل ایناقه دوری برانن(مادر نگران نباش اینک نوبت فرزندان ایناق است که دوره ای حاکم شوند) از این نشئه تاریخی سرشار از شعف و شوقی وصف ناشدنی شده بودم که فریاد همراهان مرا متوجه کرد که وقت برگشتن است و باید به سمت ملایر رهسپار شویم هر چند سخت بود دل کندن از دیار دلاوران زند لک اما چاره ای جز ترک آن دیار نداشتیم و به ناچار راه برگشت را در پیش گرفتیم.

با تشکر از برادر عزیز جناب آقای سیروس علیپور

فئ رازئه لی ئه ژ دوعائ ئموم حوسین (ع) ئ عه ره فه

فئ رازئه لی ئه ژ دوعائ ئموم حوسین (ع) ئ عه ره فه

ئ خودایئ مئ ،فئ ره  دووس دئرم رویئت بوینئم ،مئ وه خودابیئن تؤ ایمان دیئرم ،تؤ ئخراره مارئم،ومووشئم ئو مه زانئم وئرئ تؤ گئ لا مئ رم،ئه که سه گئ هویچ ئئ نئ هادی ئه را دیئنت نئ ریی،ئه ژ بیئنئ وئژی هویچ نئ موینؤ.

خداي من! اشتياق به شهود جمال و جلالت دارم و به خداوندي تو شهادت داده و به ربوبيت تو اقرار مي‌کنم و اعتراف به بازگشت به سوي تو مي‌نمايم. آن‌کس که اشتياق به ديدار تو در نهادش نيست، از هستي خود بهره‌اي نخواهد برد.


تقدیم به ظریف عزیز

تقدیم به ظریف عزیز

کار؛قئ لا؛وگه مال

همیشه قیربوده وهاپ واین کار این؛ رویی سێ  ودوئم چوئکان؛هاست

اگربخواهی زیر دارهای ؛کاوۆه؛ قدمی بزنید وقصد داشته باشید دمی بیاسایید یا کتابی بخوانی، این رویی سێ

نفس را به داخل برده ومی قاراند قاار قاار قوور قوور،آن گه مال هم چند هاپ وهوپ میکند آنوقت

لابد دوست داری سنگی،بردئ، کلوخی وچیزی را برداری وبه سمتشان بپرانی ،اما دستی به ریش اسپی ات  میکشی وبا خودت میگی زشته ولشون کن خدا زده توسرشون و...

ولی واقعیت اینه که همین بی زبونها نه میزارن بیاسایی ونه میزارن راه بری واگردریک جای خلوت گیرت بیارن ....خولاسه

اخرسرمجبور میشوی کتاب ودرست را جمع کنی و بروی ؛مال باوکتان؛ یا انکه بمانی تا وهار بیایدچرا که فصل قار وقیل وهاپ وهوپ همین پاییزوزمستان است

برابری فارسی کلمات لکی

گه مال=سگ نر

رووی سێ=سیاه چرده

کاوۆه=درخت سپیدار

مال باوکتان=منزل پدری

ایران وامریکا

وتم:اگررابطه برقرار شه میه باقئ ر چوین بووشئ مرگ بر...

وتئ:تا اسگه یا نومئ عه وه ض کئ ردیئ یا پئ تئ عه مه بیه تا نشناسئنئ

وتئم؛ اژ رفیقه ل چئ خه وه ر مئ یلئن؟

سه ری له ک داتئ ئو وئتی نئ مه زانم خودا وژ ره م که رئ

میه باقئ ر سووار ئه ر  خه ر بوورئ داشت مه چئا هئ نام کئ ردا ؛مئ باقئ ر  مئ باقر!

وئژ داتئ ئه ر که ری که ری ئو ده س بئ رده ئه ر بئ ن گووشئ ئو ؛ بئ را بئ را بئ که سئم ،،،،،

یادپاییزی الشتر

پاییزکه می آمد یادش به خیر وقتی گوجرتر(کوچولوتر) بودیم عبوراز سرچهارراه ورفتن به مدرسه رجایی ومفتح وخانم نظری وآقای عزیزی وتوپ راه راه پلاستیکی و بازی  ودیدن منبع آب از نزدیک و...که لئ نگ تر (بزرگتر) که شدیم مدرسه ابن سیناومطهری وآقای حسنوند  وزمین خاکی فوتبال وزوله بیاوولی حلیمیووبمب باران صدام وشهیدفرزادحسنوند وکلاس دوم ایی ویخ بستن اشک بچه های روستاکه بادوچرخه میامدندمدرسه ودرس آقای آزادی....که لئ نگ  که شدیم ودبیرستان امامی شدیم رفتیم زیرانتگرال  پرویزی وبردارهای سعیدامیری وتجزیه ی حسنوندو شدیم عینکی ،  امادرس خواندن زیردرختهای سرخجووحاجیل وامیر وخوردن باقلاوپنیرپوستی وصف های طولانی برای نفت ... یادم میاید ،وقتی هم مدرسه ها تعطیل میشدند خیابان بروجردی سیاه میشد از چادردخترهاو...وبالاخره کنکوری که باید ۵۰ کیلومترمیرفتیم برای آزمون ،...

یادش بخیر بوی پاییزی الشتر وتجمع برگ درختان توت سرچارراه وریختن برگ های زردوپهن چنار وبارکردن وکوچ دامدارها،آرام آرام سردشدن وسوزسحرگاهی گرین وچراغهای علاالدین و...